بسم الله الرحمن الرحیم
تاجایی که یادمه همیشه ازبچگی اوقات خوشم این بودکه درازبکشم روبه سقف و
برای خودم آرزوهاو کارهایی که قراربوده درآینده انجام بدم را روی سقف اتاق به
تصویربکشم.شاید برای خیلی از دختران این حالم قابل درک وتصورباشه .من حتی از
لک وپیس سقف برای خودم شکلی تصورمیکردم ومخصوصا تو ظل تابستون که
مجبوربودیم نقش خوابیدن را اجراکنیم.(طبق دستوزمادرم)واین روزا هرچی فلاش بک
میزنم میبینم آرزوهام برای این روزا خیلی هم سخت وپیچیده نبود.شاید اون روزا
درعالم بچگی محال مینمود اما الان میبینم چقدرسقفش کوتاه و کم اهمیت بوده؟
چرا من اینهمه خسته ام؟منکه به چیزایی که برام شگفت انگیزبوده ومحال رسیدم
اما بجای سرزندگی بجای لذت بردن , فقط لذت بخشیدم.فقط سود منفعت رسوندم.
این وسط من چی؟
کی یادشه؟
کی حال الانمو درک میکنه؟
چرا اونی که باید باشه و این تسبیح را نخ کنه پیداش نیست ؟
من با این دانه های تسبیح بی نخ چکنم؟
-----------------------------------------------------------------
حدیث نوشت1:حضرت محمدصلی الله علیه واله:
(به اميرالمؤمنين علیه السلام فرمودند:) آيا تو را خبر ندهم كه اخلاق كدام يك از
شما به من شبيهتر است؟ عرض كردند: آرى، اى رسول خدا. فرمودند: آن كس كه از
همه شماخوش اخلاقتر و بردبارتر و به خويشاوندانش نيكوكارتر و با انصافتر باشد.
من لا یحضره الفقیه ج 4 ، ص 370 - مكارم ال بی بهانه!...
ادامه مطلبما را در سایت بی بهانه! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 13203536 بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:01